شهود مثنوی معنوی

ساخت وبلاگ
دیدار معنوی مثنوی نمکسارِ معانی (نگاه مولانا به تناسخ)(بخش سوم)پس از آن مولانا به سبکِ اشاعره پلی از حکمت نظری به کلام قرآنی می زند:پس لَهُ الخَلق و لَهُ الاَمرش*، بدان خلق، صورت. امر،جان. راکب بر آن ۷۸ راکب و مرکوب در فرمانِ شاهجسم بر درگاه و جان در بارگاه ۷۹چون که خواهد کآب آید در سبوشاه گوید جَیشِ جان را : « اِرکَبوا»* ! ۸۰باز، جان ها را چو خوانَد در عُلوُبانگ آید از نقیبان، که:« اِنزِلوا»* ! ۸۱بعد از این باریک خواهد شد سَخُنکم کن آتش، هیزمش افزون مکن ! ۸۲تا نجوشد دیگ های خُرد زوددیگِ ادراکات، خُردست و فرود ۸۳*امر؛ فرمان، فرمان الهی، جهان غیب *ارکَبوا، سوار شوید! *اِنزِلوا؛ فرود آیید!بیت ۷۸ به بخشی از آیهٔ ۵۴ در سورهٔ اعراف اشاره دارد:« آگاه باشید که عالم خلق و عالمغیبی از آن اوست.» پس معنای عبارت «جهان خلق و جهان غیب از آنِ اوست» را دریاب!دنیای مخلوقات، حکمِ صورتِ ظاهر را دارد، حال آنکه جهان غیب، روحِ چهانِ ظاهر و باطنو معناست، که همچون سوارکاری بر گردهٔ عالمِ خلق نشسته و بفرمان خدا می راندش.ابیات ۷۹ تا ۸۱ : جهان ظاهر و روحِ آن همانندِ حیوانِ سواری و سوارکار ، زیر فرمانِ پادشاهِ وجودند.جسم ِ بی روح، بر آستانهٔ درگاه الهی و روحِ بی جسم در خدمت پادشاه گوش بفرمان ایستاده اند.هر گاه که پادشاهِ عالمِ وجود اراده کند تا آبِ ارواح در سبوی تن ها ریخته شود، بهلشکر جان ها امر می کند سوار شوید! و باز وقتی جان ها را به جانبِ جهانِ بالا فرابخواند، آننقیبان ــ منظور فرشتهٔ مرگ عزرائیل ــ‌ بانگ می زنند که : «از اسب ِ ابدان فرود آیید !»ابیات ۸۲ و ۸۳ :‌ اگر سخن را ادامه دهم، به اصطلاح کار به جاهای باریک می کشد و دیگ خِرَدهای خُرد و کم ظرفیت جوش می آورند و سر می روند. پس نباید بیش از این در شهود مثنوی معنوی...
ما را در سایت شهود مثنوی معنوی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fzibarooze بازدید : 40 تاريخ : سه شنبه 29 اسفند 1402 ساعت: 14:26

دیدار معنوی مثنوینمکسارِ* معانی(نگاه مولوی به تناسخ)(بخش دوم)در مثنوی، مولانا موضوع «‌رجعت»‌ را بطور غیر مستقیم و در جریان نقل حکایات آوردهاست. مثلا در دفتر ششم ضمن بازگویی داستان آن فقیرِ روزی طلب که از خداوند بدونزحمتِ کار و کسب روزی می طلبید، از طبیعتِ جهانِ مادی سخن می گوید که بر اساسِکشمکشِ پدیده های متضاد برقرارست.تنها مرگ ست که موجودات را از پویایی انداخته،در خود محو می کند. مولانا غالبا برای قابل لمس ساختن مفاهیم مجردی که خود به کشف و شهود دریافته است، از تمثیل استفاده می کند.در اینجا نیز مثالی از نمکزار می آورد:خاک را بین؛ خلقِ رنگارنگ را می کند یکرنگ* اندر گورها این نمکسارِ جسومِ ظاهر ست خود نمکسارِ معانی دیگر ست آن نمکسارِ معانی، معنوی ستاز ازل، آن تا ابد اندر نوی ست... ۶/۱۸۵۹نمکسار به معنای معدن نمک یا شوره زار است. مولانا از دونوع متفاوت نمکزار یکی مادی واین جهانی دیگر معنوی و غیبی سخن می گوید. خاکِ گورگویی شوره زاری ست که آدمیان رااز هر نژاد و جنسیت و صفاتی که باشند به یک رنگ در آورده و در خویش محو می سازد.اما نمکزار معانی چنین صفتی ندارد و تا ابد در حال نو شدن و تازگی و زایش است. در مرگِبدن، همگی یکسان می شوند.صوَرِ ظاهر بر اثر مرگ، به خاک مبدّل می گردند: ولی جان هادر نمکزار معانی باقی مانده و بنا به خواست خداوند زندگی را ادامه می دهند.اما از چه راه؟پیش تر در دفتر نخست از رابطه میان صورت و معنی سخن به میان آمده بود:صورت از بی صورتی آمد برونباز شد؛ که انّا اِلَیهِ راجِعون ۱/۱۱۴۱{ واژهٔ «صورت» در آثار مولانا هم به ماهیتِ اجسام اشاره دارد و هم به فرم و شکل آنها.درمواردی هم صورت در برابر معنی به مفهوم ظاهر ِچیزی در برابر باطن و ذاتِ آن ست.} جهانِ صورتها، ظاهری و نا شهود مثنوی معنوی...
ما را در سایت شهود مثنوی معنوی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fzibarooze بازدید : 22 تاريخ : چهارشنبه 16 اسفند 1402 ساعت: 0:04

دیدار'>دیدار معنوی مثنوی'>مثنویدیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۵۹)(حکایت قاضی و زن جوحی) زدر ابیات آینده مولانا بی اعتباری عشق مجازی را گوشزد می کند.غالبا در متون کهن پارسی،مؤلف با آوردنِ صیغهٔ ماضی افعال، تاکید بر روا بودنشان در همهٔ زمانها دارد. بیت ۴۴۹۶:عاشقی کو در غمِ معشوق رفتگرچه بیرون ست، در صندوق رفت ۴۸عمر در صندوق برد از اندُهانجز که صندوقی نبیند از جهان ۴۹آن سری که نیست فوقِ آسماناز هوس، او را در آن صندوق دان ۵۰چون ز صندوقِ‌ بدن بیرون روداو ز گوری سوی گوری می شود ۵۱این سخن پایان ندارد؛ قاضی اشگفت: « ای حمّال و ای صندوق کش! ۵۲از من آگه کن درونِ محکمهنایبم را زودتر، با این همه ۵۳تا خَرَد این را به زَر زاین بی خِردهمچنین بسته به خانهٔ ما بَرد» ۵۴(تفسیر اجمالی ابیات)ابیات ۴۸ تا ۵۱: ذهن مولانا از موضوعِ در صندوق رفتنِ قاضی متوجه صندوقِ درون یا زندانضمیرِ آدمی می شود.عاشقی که به درد عشق معشوقی گرفتار گردد، اگر چه محبوسِ هیچصندوقی نیست، اما در واقع امر، زندانیِ غم واندوه خویش است و دنیا را در حدِّ همان قفستنگ می بیند.صاحبِ سَری که از شدت شهوات بر فراز آسمانها نرفته است، همواره زندانیِ محصور درون صندوق است.وقتی هم که عمرش به پایان برسد، از صندوقِ تن به صندوقِ گورمنتقل می گردد.{ کسی که به معنویات اهمیت ندهد چه در زمان جوانی و عشق ورزیدن و چه در اوقات دیگر زندگانی،که درگیر دلمشغولی های فانی ست؛ تا پایان عمر زندانی قفس های اوهام خویش باقی خواهد ماند. باز محبوس درقفس، از میانِ میله ها دنیای بیرون را دیده میلبه رهایی از زندان دارد. اما محبوسِ صندوق، خبر از وجود عوالمی برتر از آن را ندارد.}و اما به نظر می رسد مولانا در سرودن بیت ۵۰ ـ در نسخهٔ نیکلسون شماره ۴۴۹۸ ـ :آن سری که نیست فوقِ آسمان از هوس، شهود مثنوی معنوی...
ما را در سایت شهود مثنوی معنوی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fzibarooze بازدید : 39 تاريخ : پنجشنبه 26 بهمن 1402 ساعت: 0:38

دیدار معنوی مثنوینمکسارِ معانی (بخش نخست)نکته ها چون تیغِ پولاد ست تیزگر نداری تو سپر، واپس گریز زین سبب من تیغ کردم در غِلافتا که کژخوانی نخواند بر خِلافپیش از این اشاره شد، نیکلسون می نویسد مولوی به موضوعات {فلسفی}* که انتخابمی کند از دیدگاهِ اخلاقی نزدیک می شود. منظور آن ست که مولانا رعایت شئون اخلاقیاسلام را کرده، به اصطلاح دست به عصا پیش می رود. مثلا دعاویِ مناقشه برانگیزانه راچون عارفانِ بی پروا بر زبان نمی راند. موضوعِ تناسخ نیز یکی از همین گونه مواردست،زیرا اعتقاد به آن، رستاخیز را ــ از سه اصلِ توحید، نبوّت و معاد ــ زیر سؤال می برد.«تناسخ در لغت یعنی پیاپی گذشتنِ زمان ها و قرون، چنانکه گویی هر یک از آن ها حکمِما قبل را نسخ می کند. یعنی باطل می سازد. در عُرف به معنیِ زائل شدنِ روح ازقالبیو در آمدنِ آن به قالبی دیگرست.» (۱)« تناسخ آنست که بازگشت با تغییر و تبدیلِ صورت وحلیه و شمایل باشد؛ بنا براین اگر درمراجعت، باز بصورتِ انسان برگردد، آن را نسخ گویند و اگر بصورت حیوان باشد،«مسخ»خوانند و تناسخِ جمادی را «رسخ» و نباتی را «فسخ»‌ اصطلاح کرده اند. (۲)تناسخ و انواع آن سابقه در هندوییسم و بودیسم و آموزش های فلسفیِ فیثاغورس دارد؛ولی در بعضی شاخه های ادیان ابراهیمی از جمله در اسلام همراه با تاویلاتی اثر خود راگذاشته است. مثلا نَسَفیّه ــ پیروان عزیزالدّبن نَسَفی عارف قرن هفتم هجری، نویسندهٔکتاب انسان کامل ــ معتقدند که ارواحِ عارفانِ کامل و مکمّل، امکان دارد پس از مرگِ تندوباره در قالبِ عارفی دیگر بازگشته به راهنماییِ‌ سالکان ادامه دهند. (۳) به نظر می رسدمولانا تمایل به چنین اندیشه ای داشته اما نه به گونه ای که منظور نسفی بوده است یعنیحلولِ‌ روحِ عارفِ درگذشته در جسمِ عارفی د شهود مثنوی معنوی...
ما را در سایت شهود مثنوی معنوی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fzibarooze بازدید : 35 تاريخ : پنجشنبه 26 بهمن 1402 ساعت: 0:38

دیدار'>دیدار معنوی مثنوی'>مثنویدیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۵۸) (حکایت قاضی و زن جوحی) وداستان به آنجا رسید که قاضی از ترس رسوایی خود را در صندوقی تنهان کرد.چوحی خود را به بی خبری از حضور او زده، با صدای بلند به زنش می گوید: «من چه دارم غیرِ آن صندوق، کآنهست مایهٔ تهمت و پایهٔ گُمان ۳۶خلق پندارند زر دارم درون داد* واگیرند از من زاین ظُنون* ۳۷صورتِ صندوق بس زیباست، لیکاز عُروض* و سیم و زر خالی ست نیک ۳۸چون تنِ زرّاقِ* خوب و باوقاراندرآن سَلّه* نیابی غیر مار ۳۹من برم صندوق را فردا به کو*پس بسوزم در میانِ چار سو* ۴۰تا ببیند مؤمن و گبر و جهودکه در این صندوق جز لعنت نبود» ۴۱گفت زن: « هَی*؛ در گذر ای مرد از این!»خورد سوگند آن که :«نکْنم جز چنین» ۴۲از پگه حمّال آورد او چو باد زود آن صندوق برپشتش نهاد ۴۳اندر آن صندوق، قاضی از نَکال*بانگ می زد ک:«ای حَمال و ای حَمال!»۴۴کرد آن حمّال راست و چپ نظرکز چه سو در می رسد بانگ و خبر؟ ۴۵« هاتف* است این داعی*ِمن؟ ای عجبیا پری*ام می کند پتهان طلب؟» ۴۶چون پیاپی گشت آن آواز و، بیشگفت هاتف نیست باز آمد به خویش ۴۶عاقبت دانست کآن بانگ و فغانبُد ز صندوق و، کسی در وی نهان ۴۷*داد؛ دادو دهش،احسان ـ *ظُنون؛ ج ظَنّ، خیالِ باطل ـ *عُروض؛ج عَرض،جنسقیمتی ـ *زَرّاق؛ بسیارمکّار ـ *سَلّه؛ سَبَد.{منظور سبدِ تن آدمی ست} * کو؛ کوی*چارسو؛ بازارجهاردهنه ـ*هَی؛ و یا هِی، صوت ست برای برحذر داشتن از کاری*نَکال؛ جزای سخت ـ*هاتَف؛آواز دهندهٔ پنهانی ـ*داعی؛نداکننده ـ*پری؛جن.سپس مولانا وقفه ای در نقل ایجاد کرده، شنونده را متوجه منظور اصلیِ حکایت می کند. درواقع امر تمام داستانِ دژ هوش ربا بر گرد همین محورست که عشق مجازی در هر صورتیچه در قالبِ پرستشِ زیبایی های مادی و چه در صورت شهوانی محض که شهود مثنوی معنوی...
ما را در سایت شهود مثنوی معنوی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fzibarooze بازدید : 37 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1402 ساعت: 12:32

دیدار'>دیدار معنوی مثنوی'>مثنویدیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۵۷)(حکایت قاضی و زن جوحی) دعنوان شانزدهرفتنِ قاضی به خانهٔ زن جوحی؛ و حلقه زدنِ جوحی به خشم بردر و گریختنِ قاضی در صندوق و الی آخِرِه ...مکرِ زن پایان ندارد؛ رفت شبقاضیِ زیرک سوی زن، بهرِ دَب* ۲۷زن چو (دو)* شمع و نُقلِ مجلس راست کرد،گفت: « ما مستیم بی این آبْ خَورد»* ۲۹اندر آن دم جوحی آمد، در بزدجُست قاضی مَهرَبی* تا در خزَد ۳۰غیرِ صندوقی ندید او خلوتیرفت در صندوق از خَوف، آن فَتی* ۳۱اندر آمد جوحی و گفت: « ای حریف*ای وَبالم * در ربیع* و در خَریف*! ۳۲من چه دارم که فِدا اَت نیست آنکه ز من فریاد داری هر زمان؟ ۳۳بر لبِ خشکم* گشادستی زبانگاه مُفلِس خوانیَم؛ گه قَلتبان* ۳۴این دو علّت گر بوَد ای جان مرا آن یکی از توست و، دیگر از خدا ۳۵*دب؛مخفّفِ دبّ، لواطـ* چو (دو) در نسخهٔ نیکلسون (دو) آمده است، ولی بنابر نظر استاد همایی (چو) رساتر است و در نسخه ای آمده است (۹) ـ * آبْخَوردنصیب و بهره ـ اینجا منظور شراب است وکنایه از انزال جنسی. *فَتی؛چوانمرد*مَهرَب؛ گریزگاه ـ*وبال؛ سختی و عذاب ـ*حریف؛ همنشین، همکار، زنِ فاسق*ربیع و خَریف؛ بهارو پاییزـ*خشک لب؛ کنایه از تنگدستی و یا خاموشی ـ* قَلتبان؛ این واژه دراصل ترکی ست و به سنگ استوانه شکلی می گفتندکه برای فشردهشدن ِمواد، بر بام های نوساخته می غلتاندند.درفارسی کنایه از مردِ بی غیرت.در این ابیات مولانا به زبان طعنه می گوید قاضی هوشیار حکایت که فریب حیلهٔ زن جوحیرا خورده بود، به خیالِ شهوت راندن به خانه اش رفت. وقتی شمع و نُقلِ مجلسِ شراب رافراهم دید، گفت:نیازی به این تشریفات نیست؛ من همینطور هم از آنچه نصیبم شده مستو آمادهٔ کام گرفتنم.» دراین لحظه جوحی در زد. قاضی دنبال جایی برای پنهان شدن بر آمدو غیر شهود مثنوی معنوی...
ما را در سایت شهود مثنوی معنوی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fzibarooze بازدید : 54 تاريخ : چهارشنبه 27 دی 1402 ساعت: 19:32

دیدار معنوی مثنوی'>مثنوی دیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۵۶){حکایت قاضی و زن جوحی} (ج)گفت قاضی: « ای صنم، معمول چیست ؟»گفت:« خانهٔ این کنیزک بس تهی ست (۱۷)خصم* در دِه رفت و، حارس* نیز نیستبهرِخلوت، سخت نیکو مسکنی ست (۱۸)امشب ار امکان بوَد، آنجا بیاکارِ شب، بی سُمعه* است و بی ریا* (۱۹)جمله جاسوسان* ز خَمرِ خواب، مستزنگیِ شب، جمله را گردن زده ست» (۲۰)*خصم؛ دشمن، طرفین دعوی، صاحب، شوهر از آن جهت که مالکِ زن ست.*حارس؛نگهبان ـ*سُمعَه؛ شنوانیدن عمل خیرخود به مردم، چنان که ریا، نمودنِ افعالِ حَسَنه تامرا نیک پندارند.(۶) ـ*جاسوسان؛اشاره به مردم و همسایگان.قاضی خود را به ناشیگری زده می گوید ای بت زیبا حالا که محکمه و خانهٔ من پر رفت وآمد است بگو چه کنیم تا ملاقاتی میان ما رخ دهد؟ زن می گوید خانهٔ این کنیزک مهیاست.ــ وی برای تحریک بیشترِ قاضی، خود را کنیزک می نامد با کاف تصغیر و تحقیر؛ یعنی منچون کنیزی کم سال در اختیارت هستم و تو ارباب مطلقی که اجازه هرعملی را داری. ــشوهر بیرون منزل است ونگهبانی هم وجود ندارد و تو می توانی بدون نقش بازی کردن و فریب دیگران که مثلا ادای رسیدن به کارهای دیوانی را در آوری، خواستهٔ دل برآوری .همسایگان را هم که غلام سیاهرنگِ شب شرابِ خواب نوشانده و انگار کشته است.درابیات آینده از مهارت زنان در فریب مردان سخن به میان می آید. البته نظر مولانا درمورد زنان آن دوران چنین منفی نیست بلکه حکایت ایجاب می کند که زن بعنوان نمایندهٔنفس انسانی، مکّار نشان داده شود؛ همچنان که مرد بطور کلی سمبل عقل تجربی و درمراحل بالاتر نشان دهندهٔ خرد و بصیرت ست. جنین برداشتی البته تنها منحصر به اسلامنبود؛بلکه تمام جوامع مردسالار عهد باستان و قرون وسطی چنین می اندیشیدند.خواند بر قاضی فسون های عجبآن شهود مثنوی معنوی...
ما را در سایت شهود مثنوی معنوی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fzibarooze بازدید : 42 تاريخ : پنجشنبه 21 دی 1402 ساعت: 14:19

دیدار'>دیدار معنوی مثنوی'>مثنویدیدار مثنوی در دژ هوش ربا (۵۵){ قاضی و زن چوجی } (ب)شد زنِ او نزدِ قاضی در گلهکه:« مرا افغان ز شویِ دَه دِله*» ۶قصّه کوته کن که قاضی شد شکاراز مَقال* و از جمالِ آن نگار ۷گفت:« اندر محکمه ست این غلغلهمن نتانم* فهم کردن این گِله ۸گر به خلوت آیی ای سروِ سَهی!از ستمکاریِّ شُو شرحم دهی» ۹گفت: «خانهٔ تو ز هر نیک و بدیباشد از بهرِ گله آمد شدی» ۱۰* ده دِله؛آن که ده دل دارد؛هوسباز ــ * مقال؛ گفتار ــ *نتانم؛ مخفّفِ نتوانم.حیلهٔ زن جوحی کارگر افتاد و قاضی وی را به ملاقاتی در خلوت دعوت کرد؛ تا مثلا با تمرکزحواس بتواند موضوع شکایت را بررسی کند. زن گفت در خانهٔ تو آدمیانِ بد ذات و یا خوب،از هر نوعی برای طرح شکایت آمد و رفت می کنند و خیلی شلوغ ست.ذهن مولانا از معنای ازدحام در محکمه و منزلِ قاضی؛ متوجه هجومِ افکار پریشان در خانهٔ سرِ آدمی شده چندینبیت بعنوان جملهٔ معترضه در میانهٔ حکایت می آورد. درابیات آینده کلماتی چون سر و صدر و خانه، با معانی دوگانه هم به ضمیر آدمی و سرو سینهٔ او دلالت دارد و هم به خانه و محکمه و منصبِ قاضیِ حکایت :خانهٔ سر جمله پر سودا* بوَدصدر* پر وسواس و پر غوغا بوَد ۱۱باقیِ اعضا ز فکر آسوده اندو آن صدور از صادران* فرسوده اند ۱۲در خزان و بادِ خوفِ حق گریزآن شقایق* های پارین را بریز ۱۳این شقایق؛ منعِ نو اشکوفه هاستکه درختِ دل برای آن نَما*ست ۱۴خویش را در خواب کن زاین اِفتکار*سر ز زیرِ خواب در یَقظَت* بر آر ۱۵همچو آن اصحابِ کهف ای خواجه زود رَو؛ به اَیقاضاً که تَحسَبهُم رُقود ۱۶(تفسیر اجمالی ابیات)* سَودا؛ سیاه. در ترکی به معنی داد و ستد؛ و در فارسی به معنی دیوانگی و نیزنام یکی از اخلاط چهارگانهٔ بدن ،خیالات بیهوده.*صدر؛ فرازِمجلس، مِهترورئیسوزیر،مسندِ شهود مثنوی معنوی...
ما را در سایت شهود مثنوی معنوی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fzibarooze بازدید : 27 تاريخ : شنبه 9 دی 1402 ساعت: 20:37

دیدار'>دیدار معنوی مثنوی'>مثنویدیدار مثنوی در دژ هوش ربا (35)برادران دیگر زبان به پند ِ شاهزاده می گشایند که : (از بیت 4072 به بعد)آن دو گفتندش نصیحت در سَمَر*که:" مکن ز اَخطار* خود را بی خبر 18هین منه بر ریش های ما نمکهین مخَور این زهر بر جَلدیّ* و شک 19جز به تدبیر ِ یکی شیخی خبیر*چون روی؟ چون نبوَدَت قلبی بصیر؟ 20وای ِ آن مرغی که نا روییده پربر پَرَد بر اوج و افتد در خطر 21عقل* باشد مرد را بال و پری چون ندارد عقل، عقل ِ رهبری 22*یا مُظفّر، یا مظفّر جوی باشیا نظرور*، یا نظرور جوی باش 23*بی ز مِفتاح* ِ خرد این قَرع ِ باب*از هوا باشد، نه از روی صواب 24* (تفسر اجمالی ابیات)*سَمَر؛ افسانه ای که هنگام خواب می گویند؛ مجازا به معنی سخن ـ*اَخطار؛ خطرات*جَلدی؛متهورانه و بی خردانه اقدام کردن ـ*خَبیر؛ داناـ *عقل؛ در اینجا منظور نیرویی کهشامل عقل تجربی و عقل الهی ست؛خرد ــ*مظفّر؛ پیروز ـ *مفتاح؛ کلید ـ *قَرع ِ باب ؛کوبیدن بر در. منظور آن که بدون کلید خرد درب حقیقت به روی جوینده باز نخواهد شد.برادران می گویند آدمی همواره باید خرد را شمع راه خود کند بی گدار به آب نزن و ابتدا پیرو پیری دانا باش که راه پیروزی را به تو نشان دهد؛ زیرا خودت پیش تر قدم در راه ننهاده ای و عقلت یاری نمی دهدپس از آن با ذکر مثال های متعدد سعی می کنند برادر بزرگ را از تصمیم خویش منصرف کنند :عالمی در دام می بین از هواوز جراحت های همرنگ ِ دوا 25*مار، استاده ست بر سینه چو مرگدر دهانش بهر ِ صید، اشگرف برگ* 26در حشایش*؛ چون حشیشی او به پاست مرغ پندارد که او شاخ ِ گیاست 27چون نشیند بهر ِ خور بر روی برگدر فتد اندر دهان ِ مار و مرگ 28کرده تمساحی دهان ِ خویش باز گرد ِ دندانهاش، کرمان ِ دراز 29*از بقیۀ خور؛ که در دندانش ماند کرم ها رویید و شهود مثنوی معنوی...
ما را در سایت شهود مثنوی معنوی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fzibarooze بازدید : 76 تاريخ : سه شنبه 15 فروردين 1402 ساعت: 0:05